چگونه باید عنوان این داستان را درک و ترجمه کنیم؟ نامگذاری و وجه تسمیه این داستان چگونه قابل فهم است؟
اودرادک کافکا[1]، آدبکونکوس کورتازار و کولومبره بوزاتی را «مخلوقات زندهی دست و پا گیر و نگرانکننده در نظر بگیرید، زیرا این عناوین را فقط میتوان از طریق صدای یک واژه که بهمعنای واقعی غیرممکن درک است، گیر انداخت.»
توماسو لاندولفی، استاد ایتالیایی قرن بیستمی ویرد، مفهوم کلمه-پیچک را برای معرفی این مخلوقات ابداع کرد: یک کلمه-پیچک دور خودش میپیچد و کاملاً از واقعیت دور میشود:
«همه ما، بهصورت ارادی یا تصادفی، آزمایشِ انداختن و صیقل دادن یک کلمه را در سرمان انجام دادهایم تا زمانیکه تمام معنی آن به بیرون درز کند، و کلمه تهی از هر دلالتی باشد به این کار ادامه میدهیم. در این حالت بهنظر میرسد کلمه نهتنها از شیئی که بهطور معمول به آن بسته شده است، بلکه از هر شیء یا تکیهگاه ممکنی جدا میشود. کلمه شروع به صیقل خوردن میکند و در ذهن به دور خود میپیچد. ابتدا شبیه نوک شاخهای است که آتش شومینه آنها را میپیچاند و قبل از سوختن آنها را چروک میکند و بعد کلمۀ تهی و خالی شده فقط شبیه خودش میشود.
میتوانیم این کلمات را که هیچ رابطۀ قابل تصوری با دنیای پدیدهها ندارند، «کلمات-پیچک» بنامیم.»
حالا آنها واقعا چه هستند؟
آیا آنها ابژههای غیرقابل تشخیصاند یا کلمات مستقل واقعی؟ اگر واقعیاند، کجایند و نماد چیستند؟ و ما خودمان – همانگونه که هستیم - چگونه آنها را مفروض میگیریم (قرار است با آنها چه کنیم)، در کدام فضا، در کدام ورطۀ روحمان بگذاریم ازدحام کنند؟ با تمام تلاشها نمیتوانیم بر آنها چیره شویم یا به شگفتی نیفتیم. راهی بهتر از این نمییابیم که عجولانه از آن دنیای سایهها و کلمات تهدیدآمیز عقبنشینی کنیم و کلمات را به معنای پیشپا افتاده و مبتذل خود بازگردانیم.
«کلمه-پیچک (تقریبا) همیشه یک حیوان-پیچک نیز است، شاید به لطف قدرت خیالی ایتالو کالوینو که به حیوانات نیز نسبت میدهد:»
حیوان، واقعی یا خیالی، جایگاه ویژهای در بعد خیالی دارد: به محض نامگذاری، قدرتی خیالی بهخود میگیرد. تبدیل به تمثیل، نماد و نشان میشود. (پلینی بزرگ به روایت ایتالو کالوینو ۱۹۴۵-۱۹۸۵)
بین حیوان فانتستیک در ادبیات قرنهای گذشته و مخلوقات عجیب قرن بیستم یک تفاوت اساسی وجود دارد: اودرادک کافکا، آدبکونکوس کورتازار و کولومبره بوزاتی حیواناتی است که در واقع وجود دارند، حداقل برای راوی. ما نمیتوانیم غیرعادی را با محدود کردن آن بهمجموعهای از تمثیلها خنثی کنیم: صرفا تمثیلی از گوشت و یا فقط یک نماد نیست. بلکه دارای روح جامد و ترسناکی است. همانطور که یکی از نویسندگان بزرگ قرن بیستم، بوزاتی، میگوید، این تنها این یک نماد نیست. بلکه از آن بوی وحشت نیز میآید.
بنابراین کسانیکه اصرار دارند، بگویند این اتفاقاً یک تمثیل یا یک اصطلاح یا نماد مرگ است، یا اشاره به خطری دارد؟ یا سالهای سپری شده شخصیت داستان را نشان میدهد. باید توجه داشته باشند که این مخلوق، اصلاً هیچ چیزی نیست: فقط یک قطره آب است، قطرهای که میتواند از پلهها بالا برود!. هیچ دوگانگی در میان نیست، تنها قطرۀ آبی است که ظاهراً شبها از پلهها بالا میرود. تیک، تیک، مرموز، قدم به قدم. و به همین دلیل است که میترسیم.
پس از بورخس، بوزاتی یکی دیگر از ردهشناسان حیوانات خیالی و مخترع بزرگ نامهاست. در نگاه اول، این کوسه بزرگ با شهرت بدش مانند یک هیولای معمولی بهنظر میرسد. میتوان فکر کرد که چیزی بیش از بازنویسی نهنگ سفید ملویل است: یک جانور اسطورهای عظیم، اما نه یک حیوان-پیچک. بوزاتی در گفتگو با پانافیو[2] اقرار میکند که دریا را به اندازه کافی نمیشناسد تا «زیباییاش او را جذب کند». بنابراین شاید او میخواست با استفاده از متون بزرگ قرن نوزدهم که از کشتیهای نفرین شده و هیولاهای اقیانوسی صحبت میکردند، به عنوان الگو استفاده کند، چرا که بهگفته خودش، به موبی دیک نیز فکر میکرده است. بوزاتی در نامهای که در ۲۹ مارس ۱۹۳۵ نوشته، تأیید کرده که ملویل یکی از نویسندگان مورد علاقه اوست: «موبی دیک. یک رمان بی پایان، طولانی، باروک و تعابیر دیگر است، اما بدون شک فوقالعاده درخشان است.»[3]
با این وجود، به نظر نمیرسد نیازی به جمعآوری اسناد زندگینامهای بیشتر برای پاسخ به این سؤال در مورد رابطه بین کولومبره و موبی دیک باشد. بوزاتی خود تاکید میکند که یک فاصلهگذاری کنایهآمیز بین کولومبره با سایر مخلوقات وجود دارد:
«من میدانم که محافل بسته خاصی از محققان این باور را دارند که کولومبره چیزی نیست جز سرقت ادبی خودسرانه از نهنگ سفید بزرگ که توسط ملویل جاودانه شده است. اما من همین قدر میدانم که آنها اشتباه میکنند. بارها کولومبره توسط شاهدان بسیار جدی تشخیص داده شده و قابل رد نبود و نمیتوان به وجود آن شک کرد. هر بار، هیولا - باید به این اسم بخوانیمش چون شگفتانگیز است، نه به دلیل اینکه منادی مصیبت است - به رنگ سبز یا سبز مایل به آبی دیده میشد. هرگز سفید نبود.» (دینو بوزاتی، ص.۲۲۸).
به عبارت دیگر، جانوران پیچکی هیچ ربطی به جانوران ملویلهای قرون گذشته ندارند. این دسته از هیولاهای خیالی با کشف ضمیر ناخودآگاه توسط فروید امکانپذیر شدهاند. این اختراعات اسطورهای نیستند و جهانشمول بودن آنها را تنها در یک تحلیل نمادین آزمایشی میتوان یافت. در پایان شب، ضمیر ناخودآگاه، یا به بیان پدرو کالدرون د لا بارسا خواب عقل، وضعیتی که اینگونه هیولاها هستند را به وجود میآورد[4] جانور پیچک از ناخودآگاه سرچشمه میگیرد و از نظر روانشناختی واقعی است.
همچنان این سؤال پابرجاست که کولومبره چه ارتباطی با پیچک حیوانات دارد؟ آیا کولومبره نسخهای از موبی دیک است یا گونهای از مارهای آبی بیش از حد رشد کرده، یک اسب آبی است یا پسرعموی حیوان دیگری؟! در ساحت اسطورهها و افسانهها، هنوز در قلمرو ملویل هستیم. اما خود بوزاتی فاش کرده که ایدهای که داستان کوتاه کولومبره از آن زاده شده، کلمهای عجیب و کمی وسواسگونه بود:
«کولومبره» […] از یک اسم [تحریف شده انگلیسی] متولد شد: […] یکی از دوستان من […] به من گفت که دوست آمریکاییاش به جای گفتن «چند کیلومتر؟» گفت: «چند کولمبر؟» او گفت که آمریکاییها این کلمه را سلاخی کردند. من این کلمه "colombers" را دوست داشتم. به همین دلیل یک جانور، یک هیولا را تصور کردم، و بنابراین این داستان از اینجا میآید […]. (ایو پانافیو، ص ۱۵۳ – ۱۵۴).
آیا "کولومبره" یک کلمه-پیچک است؟ کلمهای که بیانگر واقعیتی غیر موجود است. با همه این حرفها باز نمیتوانیم از شر آن خلاص شویم – مگر اینکه با نوشتن داستانی آن را تخیلی کنیم؟ تایید شدن میتواند یک ویژگی جالب هیولا باشد، ویژگیای که کولومبره را از شگفتیهای افسانهای مانند مارهای دریایی یا نهنگ سفید متمایز میکند: اینکه برای کسی غیر از مقدر شده قابل درک نیست («و چیز عجیبتر اینکه هیچکس نمیتواند او را ببیند بهجز خود قربانی»).
پس حق با کیست، استفانو روی، قهرمان داستان، که صورت تهدیدآمیز بدبختی و محکومیتش را در افق تمام دریاهایی به دنبال کولومبره دیده، یا دیگر ملوانان، که بهطور اجتنابناپذیر، هیچچیز را نمیبینند: «دریاها را درمینوردید و درمینوردید و کولومبره هم روز و شب، با آرامش و طوفان دریا، به دنبال کشتی او میرفت. […] و هیچکس جز او در عرشه، هیولا را نمیدید.»
بهنظر میرسد که این قسمت وجود هر گونه موجود وحشیای را مورد تردید قرار میدهد. این یک وسواس است—نسخه دریایی و بیرونی چیزی شبیه مورچههای ذهنی که استفانو و پدرش میتوانند آنرا ببینند:
کولومبره ماهی بسیار بزرگی است که دیدنش آدم را میترساند و بسیار نادر و کمیاب است. برحسب دریاها و مردمی که در سواحل آن زندگی میکنند، به آن کولومبر، کاهلوبرها، کلونژ، کالو-بالو، چالونگ-گرا نیز میگویند. طبیعیدانها به طرز عجیبی آن را نادیده می گیرند. حتی برخی معتقدند که وجود ندارد.
تفسیر احتمالی دیگر این است که نویسنده میخواست مطمئن شود که شک در وجود این موجود ناشی از لجبازی دانشمندان در برابر پدیدههایی است که نمیتوانند توضیح دهند. بهنظر میرسد بوزاتی، مانند لاندولفی، به طرز ماهرانهای بیان میکند که امر غریب یا «ناآشنا» همانطور که ماری بناپارت کتاب فروید را با همین نام (Unheimliche) ترجمه کرد. واقعی است، زیرا برای روان آدمی واقعی است[5].
شلینگ در تعریف « Unheimliche» میگفت: چیزی است که میبایست نهان و پوشیده میماند، اما به دیده آمده و آشکار شده است.»
[1] Odradek (نگرانی پدر خانواده)
[2] Yves Panafieu, Dino Buzzati: un autoritratto (Dino Buzzati: an Autoportrait) Milan, Mondadori, 1973, p. 48.
[3] Dino Buzzati، Lettere a Brambilla (نامههایی به برامبیلا)، ویرایش شده توسط Luciano Simonelli، Novara، Istituto Geografico De Agostini، 1985، ص. 228.
[4] «خواب عقل هیولا میآفریند». پدرو کالدرون د لا بارسا، زندگی یک رویا است. مادرید، 1635.
[5] به معنای فرویدی «امر غریب» (به معنای واقعی کلمه، مرگ ناآشنا{ Unheimliche})