فیلم «بنشیهای اینیشرین» اثر مارتین مکدونا با لبخند و رنگینکمان آغاز میشود، اما منجر به خودزنی و آتشسوزی میشود. سال ۱۹۲۳ است و پادریک سولیابهان (با بازی کالین فارل)، مرد خوشبین و سادهدلِ اینیشرین (جزیرهای در نزدیکی سرزمین اصلی ایرلند)، به خانه دوستش، کولم دوهرتی (با بازی برندان گلیسون) میرسد. اما وقتی پادریک در ساعت ۲ بعدازظهر یک روز معمولی در میزند، کولم پاسخی نمیدهد. پادریک نزدیکیهای سه به میخانه محلی میرود. کولم آنجاست، با این تفاوت که حضور پادریک را نادیده میگیرد. پادریک از برخورد سرد کولم گیج شده بهخانه میرود تا درباره این بیاعتنایی با خواهرش سیوبهان (کری کاندون) حرف بزند. خواهرش به شوخی میگوید: "شاید دیگر تو را دوست ندارد." مطمئناً همین است. وقتی پادریک بعداً کولم را در میخانه پیدا میکند، کولم بهه او میگوید: «در جای دیگری بنشین». کولم توضیح میدهد که پادریک هیچ چیز اشتباهی نگفته یا انجام نداده است. "من دیگر تو را دوست ندارم." کولم روحیه درونی و هنری دارد و متقاعد شده فقط چند سال از عمرش باقی مانده است و میخواهد بقیۀ عمرش را صرف نوشتن موسیقی کند و میراثش را با ویولن ماندگار کند. اصلا جای تعجب است که چرا پادریک و کولم از اول با هم دوست بودند، چون این دو مرد اشتراکات اندکی با هم دارند. بهجز کولم، نزدیکان پادریک، خواهرش و یک الاغ بهنام جنی هستند و از طرفی پادریک اهل گفتگو نیست. وقتی کولم توضیح میدهد که «دیگر در زندگیام جایی برای افراد کسلکننده ندارم»، پادریک با نوعی درد و رنج وجودی روبهرو میشود که مکدونا قبلاً در اولین فیلم فوقالعادهاش «در بروژ» در سال ۲۰۰۸ با همین بازیگرها، فارل و گلیسون، به آن پرداخته بود.