برای پاسخ به این سؤال، نیازمند دانستن ماهیت زبان، فلسفه و معنا هستیم، ماهیت زبان در سیر تطور فلسفه دگرگونیهای بسیاری را پشت سر گذرانده است. برای همراه شدن با این دگرگونیها باید به سرآغاز فلسفه برگردیم، زیرا تغییر موقعیت مفهوم کلام در آغاز فلسفه یونان تحقق پذیرفته است. ارسطو در کتاب مابعدالطبیعه خود از حکمای یونان بانام «طبیعیون قدیم» یاد میکند. یکی از این حکما، هراکلیتوس است که تمام توجهاش معطوف به عالم ظواهر است و قبول ندارد که در بالای عالم ظاهر یا عالم صیرورت منطقه عالیتر یا نظام آرمانی و ابدی «وجود» محض مستقر باشد. با این وصف به مشاهدهی امر دگرگونی در جهان اکتفا نمیکند و اصل آن را میجوید. به نظر هراکلیتوس این اصل در چیزهای مادی یافت نمیشود بل کلید تفسیر نظام جهان را نه در عالم مادی بل در عالم انسانی باید جست. در عالم انسانی استعداد سخن گفتن نقش اساسی بازی میکند. بنابراین اگر بخواهیم معنای جهان را درک کنیم، باید معنای زبان و سخن گفتن را دریابیم. اگر راه زبان را کشف نکنیم، نخواهیم توانست به فلسفه دسترسی یابیم. در فلسفهی هراکتیوس کلمه یا لوگوس یک پدیدهی سادهی مربوط به انسان نیست و در حوزه تنگ عوالم انسانی مطرح نمیشود، زیرا که از نظر وی زبان محتوی حقیقت کل عالم است.