برای پاسخ به این سؤال، نیازمند دانستن ماهیت زبان، فلسفه و معنا هستیم، ماهیت زبان در سیر تطور فلسفه دگرگونیهای بسیاری را پشت سر گذرانده است. برای همراه شدن با این دگرگونیها باید به سرآغاز فلسفه برگردیم، زیرا تغییر موقعیت مفهوم کلام در آغاز فلسفه یونان تحقق پذیرفته است. ارسطو در کتاب مابعدالطبیعه خود از حکمای یونان بانام «طبیعیون قدیم» یاد میکند. یکی از این حکما، هراکلیتوس است که تمام توجهاش معطوف به عالم ظواهر است و قبول ندارد که در بالای عالم ظاهر یا عالم صیرورت منطقه عالیتر یا نظام آرمانی و ابدی «وجود» محض مستقر باشد. با این وصف به مشاهدهی امر دگرگونی در جهان اکتفا نمیکند و اصل آن را میجوید. به نظر هراکلیتوس این اصل در چیزهای مادی یافت نمیشود بل کلید تفسیر نظام جهان را نه در عالم مادی بل در عالم انسانی باید جست. در عالم انسانی استعداد سخن گفتن نقش اساسی بازی میکند. بنابراین اگر بخواهیم معنای جهان را درک کنیم، باید معنای زبان و سخن گفتن را دریابیم. اگر راه زبان را کشف نکنیم، نخواهیم توانست به فلسفه دسترسی یابیم. در فلسفهی هراکتیوس کلمه یا لوگوس یک پدیدهی سادهی مربوط به انسان نیست و در حوزه تنگ عوالم انسانی مطرح نمیشود، زیرا که از نظر وی زبان محتوی حقیقت کل عالم است.
به این طریق شاهد هستیم که ذهن یونانی از همان ابتدا از فلسفهی طبیعت به فلسفهی زبان میل کرده اما در اینجا با اشکالات جدید و خطیری رو بهرو شده است. زیرا که شاید مسئلهای منحرفکنندهتر و جدلبرانگیزتر از مسئله «معنی» وجود نداشته باشد. حتی در روزگار ما هم زبانشناس و روانشناس و فیلسوف در این باره عقاید بسیار متفاوتی دارند.
قدیمیترین اثر یونانی که به موضوع زبان و سرچشمههای آن توجه نشان داده، یکی از گفتگوهای سقراط است، در رساله کراتیلوس، سقراط هرمس را آفریننده و بنیانگذار زبان مینامد. به باور سقراط و همچنین افلاطون، زبان خاستگاهی طبیعی دارد (واترمن، 1347، صص 6-9)؛ گرچه ارسطو در رساله العباره برخلاف روش استادش سخن گفته و تصریح دارد که زبان منشائی قراردادی و توافق دارد (ص 8).
فردینان دوسوسور در تعریف زبان، تمایزی میان آن و گفتار ایجاد میکند. او میگوید زبان (Langue) عبارت است از زبان بهطور کلی منهای گفتار (بارت، 1370، ص 19). به عبارتی بهزعم وی زبان، نظام نشانهها و قواعد ویژهای است که زبان خاص را میسازد که شکل ظهور و فعلیت آن نظام در سخن گفتن را گفتار برمیشمارد (احمدی، 1375، ج1، ص 14). او تأکید میکند که زبان بخش ساختاری قوه نطق و گفتار داده زبانی آن است. به بیانی دیگر، زبان به زمان بازگشتپذیر و گفتار به زمان بازگشتناپذیر تعلق دارد.
البته سوسور میان زبان و گفتار رابطه دو وجهی ایجاد کرده و باور دارد که فهم زبان و گفتار بدون بررسی نوع پیوند این دو امکانپذیر نخواهد بود. لذا تأکید دارد که هیچ زبان بدون گفتاری وجود ندارد و هیچ گفتاری بیرون از حیطه زبان قرار ندارد (بارت، 1370، ص 23). در میان زبانشناسان تفکیک قلمرو زبان، گفتار و نوشتار همچون بنیادی کارکردی تلقی میشود. آنها در ذیل این تفکیک سعی دارند تا زبان را بهمثابه یک نهاد اجتماعی و یک نظام ارزشی تعریف کرده و آن را تابع قرارداد اجتماعی قلمداد کنند، لذا تأکید داشتند که خود فرد نمیتواند زبان را خلق کند یا تغییر دهد. بر این اساس زبان را هنجاری تعریف میکنند که فراتر از فرد بوده و به شیوههای گوناگون به گفتار فعلیت میبخشد. زبان گنجی است که با میانجی تحقق و ادای گفتار در موضوعات متعلق به یک جامعه، ذخیره میشود. نتیجه این پیوند آن خواهد بود که زبان نمیتواند بهجز در گفتار، وجود کاملی داشته باشد. اما بهرغم این سوسور هشدار میدهد که موضوع اصلی پژوهش زبانشناسی نمیتواند گفتار باشد بلکه اشکال مناسبات و همانندی میان گفتار و زبان است (احمدی، 1375، ج1، 108).
یلمسلف زبانشناس معروف دانمارکی در زبان سه سطح را تبیین میکند:
الف) سطح طرح که زبان شکل محض و صرف است.
ب) سطح هنجار یا دستور که زبان در شکل مادی، و محتوایی آن است.
ج) سطح کاربرد که به معنای مجموعهای از عادات غالب در یک جامعه خاص است (بارت، 1370، 24و25).
از ابتدای قرن نوزدهم میلادی است که فیلسوفان غربی بررسی اساسی در کارکرد زبان را شروع کرده و به مدت صد سال طول کشید تا شالودههای فلسفه زبان و مباحث تألیفی زبان شکل گیرد. از آن پس زبان بهمثابه موضوعی فلسفی مورد تتبع و تحقق قرار گرفت. به بیانی هر پدیده خاص زبان به دو شیوه مورد پژوهش قرار میگیرد؛ یا رویکرد «در زمانی زبان» مورد بررسی قرار میگیرد. که کوششی است برای درک تکامل تاریخی واحدهای زبان در مراحل مختلف تطور و تکامل آن و با رویکرد «همزمانی» است که کوشش در فهم نظام کارکردگرایانه زبان است. بسیاری از زبانشناسان معاصر همچون دوسوسور تأکید کردهاند که فلسفه زبان و دانش زبان شناسی با پژوهش در «روش بررسی همزمانی زبان» پدیدار شد (احمدی، 1375، ج1، 170-2).