در «نقش روی دیوار» اثر ویرجینیا وولف، تم داستان بر تردید، دین، تغییر، اعتماد و نقشهای جنسیتی میچرخد. داستان به صورت اول شخص توسط یک راوی زن ناشناس روایت میشود. درست همانند فردی که مشغول فکر کردن است و از شاخهای به شاخه دیگر میپرد، این حالت در داستان برای راوی صدق میکند، زیرا او درصدد است بفهمد که نقش روی دیوار اتاق نشیمنش چیست. اگرچه این مسئله برای راوی در انتهای داستان حل میشود و میفهمد که نقش حلزونی بوده است، اما مسائل دیگری در داستان مطرح میشود که برای راوی همچنان نامشخص باقی میماند. مسائلی از این دست که دنیای راوی تحت سلطه مردان است و وی از اینکه چرا باید چنین باشد مطمئن نیست. او نمیتواند هیچ توضیح منطقی درباره سلطه مردان بر جهان بیابد. همچنین، وقتی صحبت به دین میکشد، راوی ایمانی که دیگران دارند را به دلیل اینکه کلیسا نیز مردانه است، ندارد. بهنظر میرسد وولف و راوی داستان در تلاشند نقش مردان را نقد کنند. اما سه امر یقینی نیز در داستان وجود دارد که راوی آنها را میتواند ببیند و تصدیق کند. هر چند این سه امر یقینی از زبان همسرش یعنی مرد خانواده بازگو میشود. اول اینکه «روزنامه خریدن بیفایده است... هیچ اتفاقی نمیافتد.» دوم اینکه راوی از احساساتش نسبت به جنگ مطمئن است، «نفرین به جنگ، خدا لعنت کند این جنگ را!» و سوم اینکه راوی میفهمد نقش روی دیوار قطعا یک حلزون بود.