مدیوم

بدن‏ِ سوژه‌ی موجود

مدیوم

بدن‏ِ سوژه‌ی موجود

سلام خوش آمدید
ویژگی‌های فانتستیک در داستان «سگی که خدا را دید» از دینو بوزاتی

تزوتان تودوروف (۱۹۷۷) مدعی است که ویژگی فانتستیک با بازشناخت یک بلاتکلیفی و تردید بین "امر باورکردنی" و "امر باورنکردنی" در خواننده مشخص می‌شود. آنچه در بلاتکلیفی و تردید آشکار می‌شود، ما را به ابهام فانتستیک‌ سوق می‌دهد که این ابهام ناشی از تردید در ادراک (رویدادها نسبت به شخصیت‌ها) و تردید در زبان (شخصیت‌ها نسبت به رویدادها) است. از این‌رو، از طریق تداعی، کنایه و تلقین، سخن (دیسکورس) فانتستیک با عناصر سبک‌شناختی و بلاغی شکل می‌گیرد تا با آنچه ناپایدار است یکی شده و دگردیسی زمان و مکان را به نفع رویدادهای شگرفی که بر شک، بلاتکلیفی و غرابت استوار است، تسهیل کند.

تمثیل‌های دست و پا گیر، نشانه‌های سورئال، ابداعات علمی تخیلی، که به‌نظر می‌رسد به واقعیت‌های ممکن استعاره‌ای و تخیلی فانتستیک اشاره دارند، در روایت‌های دینو بوزاتی، در فضایی جادویی، حسی از اندوه پیش از تناقض‌گویی وجود انسان را آشکار می‌سازد. انسان فرهیختۀ دیرباور و نکته‌بین، ویژگی‌های خاص خودش را پرورش می‌دهد و آنها را در صور روایی و بصری بازیابی می‌کند، تا در جایی‌که رویداد فانتستیک، موضوعی تکراری است به رمز و راز پیوند بزند، همان‌طور که در داستان «سگی که خدا را دید» می‌توان دید. در واقع، رابطه اسرارآمیز سگ و گوشه‌نشین، رویدادهای شگرف مربوط به تغییر دهکده و مردمی که در آنجا زندگی می‌کنند، از طریق یک بازی ظریف، به زیبایی‌شناسی فانتستیکی منجر می‌شود که در داستان تناقض را پدید می‌آورد.

شگفت‌انگیز بین نویسنده و خواننده

داستان در نظر گرفته شده بوزاتی، به آنچه تودوروف (۱۹۷۹) به‌مثابه نویسنده و منتقد بزرگ دیسکورس فانتستیک در حوزه ادبیات استدلال می‌کند، نظر دارد، حتی خود بوزاتی در گفتگوهایش با ایو پانافیو از فانتستیک صحبت می‌کند. (۱۹۷۳، ص ۳۲) بوزاتی اقرار می‌کند که «باید به ساده‌ترین و کاربردی‌ترین روش بیان کنم که: (...) فانتزی من یک بازی یا شاید یک ورزش است... برای شوخی با دنیای بیرون و چیزهایی که از بالا به زندگی عملی تحمیل می‌شود، فانتستیک باید به شکلی از واقعیت منتهی شود» (ص ۱۲۰). و همانطور که قبلاً گفته شد، تمثیل‌های دست و پا گیر، انگیزه‌های سورئال، ابداعات علمی تخیلی، از جمله ویژگی‌های بوزاتی در مقام یک نویسنده است، به‌نظر می‌رسد همه این موارد به واقعیت‌های متافیزیکی احتمالی اشاره دارد که در‌ نوشته‌های او پر از فضایی گریزان است و حسی از اندوه را در برابر پارادوکسیکال بودن سرنوشت می‌پرورد. به این ترتیب، در روایتش، رویداد فانتستیک، امکان گریز از واقعیت را ایجاد می‌کند و معمولا شگفت‌انگیزی آثارش از بن‌مایه‌های افسانه‌ای اصیل و فرهنگ خود نویسنده نشات می‌گیرد. در واقع، در داستان‌های بوزاتی، امر فانتستیک رابطۀ میان راز و واقعیت را اجرایی می‌کند و در نتیجه آفرینش فانتستیک بین یک معنا حرکت می‌کند تا از طریق تز پیش‌بینی شده، توسط نویسنده کشف و تفسیر شود. بنابراین «سگی که خدا را دید» روایتی است که با ایستادن در لبه کنایۀ فانتستیک با آن بازی می‌کند تا ما را به واقعیت هدایت کرده و با توسل به گفتار از ساختگی بودن اجتناب کند و همچنین متنوع‌ترین پتانسیل بیانی را به آن نسبت دهد. علاوه‌بر این، می‌توانیم موضعی انتقادی در برابر انسان به‌روزی که سعی دارد همه‌چیز را از راه عقل و منطق توضیح دهد و در این راه امکان پذیرش همزیستی دو جهان متفاوت، جهان عقلانی عینی و جهان معنوی مرموز، را ندارد، بیندازیم.

برای درک بهتر آنچه پیش‌نهاده شده، به همین بسنده می‌کنیم که داستان فوق ساختار بسیار خاصی دارد: داستان به بیست و دو بخش پراکنده تقسیم می‌شود. داستانی منحصر به‌فرد که حول محور سگی به‌نام گالئونه می‌چرخد که هر روز قرص نانی برای اربابش می‌برد. آن‌هم از نان‌هایی که نانوا دفندنته ساپوری طبق وصیت تمسخرآمیز عمویش مجبور است در بین فقرا پخش کند. دفندنته بسیار شیفته‌وار شروع به تعقیب سگ می‌کند و بنابراین ما گوشه‌نشین را می‌شناسیم. این واقعیت باعث تغییر شدید در زندگی او به‌عنوان یک کفرگو می‌شود و از طرفی این رویداد وارد کل جامعۀ دهکده شده و منجر به باورمندی اهالی آن دهکده به عقاید مسیحی می‌شود، هر چند در ابتدا به صراحت بیان نمی‌شود. هر روز غروب گوشه‌نشین خدا را می‌دید و این رویداد در دهکده با درخشش نوری ناگهانی در تپه مشاهده و تایید شد. وقتی گوشه‌نشین درگذشت، گالئونه همچنان برای دریافت نان به دهکده می‌آمد، اما اکنون غذاهای اشتهاآوری از سوی اهالی دهکده به او داده می‌شد که هیچ‌یک از آنها حاضر به اعتراف به کارشان نبودند، زیرا گفته می‌شد این سگ با گوشه‌نشین خدا را دیده است. همه‌چیز به‌دلیل مرموز بودن سگ شروع به تغییر کرد: مردم رفتار دوستانه‌تری با یکدیگر داشتند، دیگر خبری از توهین، فحش یا دروغ نبود، اجرای مراسم عشای ربانی یکشنبه برگشته بود و زمانی که اهالی دهکده قصد داشتند کار بدی انجام دهند، بلافاصله جلوی آنها، به‌صورت غریزی در پیشگاه چشمان جستجوگر سگی که خدا را دیده بود گرفته می‌شد. یک روز سگ مریض شد، مرد و او را دفن کردند. اما دیگر دهکده تغییر کرده بود.

اگر مفهوم فانتستیک تودوروف (۱۹۷۹) را به‌دید آوریم، انواع مختلفی از آن‌را می‌توان دید و معلوم ساخت که کدام‌یک مرتبط با تحلیل این متن است. به دید تودوروف، شرط اصلی تخیل آن است که در شروع داستان، نویسنده «جهان ممکنِ» باورپذیری را پیش نهد تا خواننده بتواند زندگی روزمره را بشناسد، زیرا به‌گفته او، تنها در برابر این پس‌زمینه است که، «باورکردنی» خواهد توانست، رویداد غیرمنتظره را در آستانه امر فراطبیعی، با یاری بلاتکلیفی و تردید بین امر واقعی و فانتستیک بشکند و در نتیجه روزنه‌ای برای خواننده‌ای که مجبور به تصمیم‌گیری بین یکی از راه‌حل‌های ممکن است باز کند (تودوروف، ۱۹۷۷، ص. ۲۸). این به معنای نسبت دادن این رویداد به وهم حواس ناشی از تخیل یا واقعیتی است که قوانین آن برای ما ناشناخته است. مطمئناً کسی که با بلاتکلیفی و تردید مواجه می‌شود، خواننده است، اما معمولا شخصیت درون روایت نیز هست. بنابراین تردید خواننده اولین شرط خیال است و برای تحقق این امر سه شرط لازم است: ۱) جهانی ممکن باید در درون داستان پدیدار شود که توسط خواننده تشخیص‌پذیر باشد، به گونه‌ای که وقتی یک واقعیت توضیح‌ناپذیر روی می‌دهد، خوانندۀ مردد مجبور به پذیرش یکی از دو احتمال، تبیین عقلانی ناشناخته یا خود امر ماوراء طبیعی باشد. ۲) ممکن است یکی از شخصیت‌های داستان با این تردید روبه‌رو شود، اما نه لزوما. ۳) شعر و تمثیلی در کار نباشد. فقط شروط ۱ و ۳ ضروری هستند، زیرا امر فانتستیک تا زمانی‌که تردید پابرجاست ادامه می‌یابد، یعنی زمانی‌که توضیح نسبی عقلانی یا ماوراء‌طبیعی ارائه و بلافاصله وارد مقوله عجیب یا شگفت‌انگیز شود.

تردید خواننده و جهان ممکن

همانطور که در شروع داستان می‌بینیم، جهان ممکن قبلاً ترسیم شده است:

اسپیریتو پیر، نانوایی ثروتمند شهر تیس، از سر کینه‌ورزی و بدجنسی محض، ثروت و میراث خود را به این شرط برای برادرزاده‌اش دفندنته ساپوری به ارث گذاشت و وصیت کرد: به مدت پنج سال، هر روز صبح در مکانی عمومی، باید پنجاه کیلوگرم نان تازه بین فقرا قسمت کند. (...). / مجری وصیتنامه استیفولوی محضردار بود که برای نظارت بر این نمایش در کلۀ سحر، به‌ندرت پیدایش می‌شد تا از نمایش لذت ببرد. در مجموع، حضور او زاید بود. چرا که هیچ‌کس بهتر از خود فقرا نمی‌توانستند ناظر بر انجام این کار باشند. (بوزاتی، ۱).

قطعه دوم با ظاهر زاهد تکمیل می‌شود: «تابستان همان سال سیلوسترو، زاهد پیر، وقتی که فهمید در آن سرزمین (شهر)، کسی اعتقاد چندانی به خدا ندارد (خدا کمی در آن شهر وجود دارد)، برای استقرار به آن نزدیکی‌ها آمد. در حدود ده کیلومتری تیس، بر فراز تپه‌ای دورافتاده، ویرانه‌های یک کلیسای کوچک باستانی (قدیمی) که بیشتر از سنگ ساخته شده بود قرار داشت. (بوزاتی، ۲).

بنابراین جهان ممکن و زندگی روزمره در این دهکده و پیرامونش به دو طبقه تقسیم می‌شود، سرزمین کفرآمیز و گوشه‌نشین منزوی. این مورد همچنین توضیح می‌دهد که چرا هم این دهکده و هم شخصیت‌ها اسامی دارند که حس یک شهر و مردم افسانه‌ای را القا می‌کنند. در قطعه چهارم، یک واقعیت توضیح‌ناپذیر روی می‌دهد که منجر به رویدادی عجیب و غریب می‌شود:

یک روز صبح دفندنته ساپوری مشغول توزیع قرص‌های نان بین فقرا بود که سگی وارد حیاط شد. ظاهراً حیوان ولگرد بی‌صاحبی بود با چهر‌ه‌ای رام و مطیع و به قدر کافی چاق و پشمالو. از صف فقرای منتظر گذشت، به سبد رسید، قرص نانی به دندان گرفت آرام آرام دور شد. اما نه مانند یک دزد، بلکه درست همچون کسی که آمده است تا سهمش را بگیرد. (...). روز بعد همان صحنه: همان سگ، همان عمل. این بار نانوا حیوان را تا جاده تعقیب کرد، به طرفش سنگی پرتاب کرد بی‌آنکه به او بخورد. (بوزاتی، ۴).

تا به اینجا، داستان روایت باورپذیری دارد و از طرفی کنجکاوی خواننده را برمی‌انگیزد، همچنین خواننده را با تردید مهیای دنیای فانتستیک قطعه ۱۱ می‌کند، جایی‌که دفندنته متوجه می‌شود، سگی را که رانده، قرص نان را برای زاهد می‌برد:

دفندنته آشفته خاطر به خانه می‌آید. چه اتفاق ناگواری. هر چه بیشتر سعی می‌کند تا خود را متقاعد سازد که چنین چیزی امکان ندارد، بیشتر معتقد می‌شود که این حیوان، همان سگ مرد زاهد است. درست است که چیز نگران‌کننده‌ای نیست. اما آیا او اکنون می‌بایست هر روز به دادن قرص نان به سگ ادامه دهد؟ (بوزاتی، ۱۱).

کمی جلوتر و با باز شدن داستان، جهشی به سوی امر توضیح‌ناپذیر روی می‌دهد: "گالئونه در آستانۀ در زیرزمین ایستاده بود و صحنه را با خاطری آسوده نظاره می‌کرد. چشمان سگ در نور (فسفری) کمرنگ می‌درخشید. ساپوری مثل سنگ بر جایش بی‌حرکت ماند" (بوزاتی، ۱۴). بلافاصله پس از آن نظاره‌گری شگفتانه تصویر هذلولی شکلی در داستان رخ می‌دهد:

یک سگ خدا را دیده است، بویش را شنیده است. چه کسی می‌داند چه راز و رمزی را آموخته است. مردان انگار که به‌دنبال تکیه‌گاهی بگردند به یکدیگر می‌نگرند، اما هیچ‌کسی سخنی نمی‌گوید. کسی سرانجام می‌خواهد دهان بگشاید، ولی از خود سؤال می‌کند: "اگر فقط توهمات و وسواس همیشگی من باشد چه؟" "اگر دیگران حتی به آن فکر هم نکنند چه؟" و آن‌وقت از گفتن منصرف می‌شود. / گالئونه با صمیمیتی فوق‌العاده از جایی به‌جای دیگر می‌رود، به میکده‌ها و اصطبل‌ها وارد می‌شود. هنگامی‌که اصلا انتظارش را نداری، ناگهان بی‌حرکت در گوشه‌ای دیده می‌شود که خیره نگاه می‌کند و بو می‌کشد. حتی شب‌ها، زمانی‌که تمامی سگ‌ها خواب هستند، ناگهان سایه‌اش روی دیوار سپید می‌افتد، با قدم‌های باریک و تا حدودی دهقانی‌اش. آیا او خانه‌ای ندارد؟ صاحب لانه‌ای نیست؟ (بوزاتی، ۱۵).

سگ سرگردانی خارج از عرف، خدا را دیده است، چون سگ سیلوسترو است. جنبۀ دیگری از فانتستیک در این قسمت تحقق می‌یابد، بسط هذلولی در سطح روایت و توصیف به‌عنوان استراتژی نوشتاری بوزاتی ظاهر می‌شود. امر فانتستیک در این بخش بیشتر مبتنی بر تضاد بین دانش تجربی از چیزی که سگ نشان می‌دهد و یک رویداد توضیح‌ناپذیر است. «شکل سگ» و واقعیت لانه نداشتن او نیز بر سرگردانی سگ در همه‌جای دهکده صحه می‌گذارد و فضایی خاص را در داستان ترسیم می‌کند. این بی‌تعیینی در دانش رایج و آوارگی سگ، رمز و راز داستان را نیز تشدید می‌کند. قسمت مربوط به درک سگ توسط ساکنان تیس که بخشی از سازواره فانتستیک است در قطعه سوم شروع می‌شود، زمانی‌که یکی از آنها اشاره می‌کند که درخششی را از تپه زاهد دیده که در حال انتشار بوده است:

فریجی‌ملیکای شاطر، عصری از روی کنجکاوی به تماشا رفت. اما موتورسیکلتش در میانۀ راه خراب شد. معلوم نیست چرا او به خود جرات نداد باقی راه را پیاده برود. پس از بازگشت گفت که هالۀ نوری از تپه زاهد منتشر می‌شود. اما نور آتش یا چراغ نبود. دهقانان، خیلی ساده نتیجه گرفتند که این نور خدا بوده است (بوزاتی، ۳).

یک واقعیت کاملا جدید و مطمئناً بسیار قدرتمند که به زندگی مردمان روستا رسوخ می‌کند. ماهیت این واقعیت تبیین نشده و مبهم باقی می‌ماند، یعنی نصف آن به‌صورت معجزۀ واقعی و به‌جا که هیچ اهمیتی برای مردم ندارد، ولی نصف دیگر آن به‌صورت بازی یا شوخی و یا حتی معجزه توسط دهقانان و مردم دهکده خیلی ساده داوری و احساس می‌شود و به این نتیجه می‌رسند که دقیقاً خداست که برای ملاقات با زاهد نازل می‌شود، در واقع، خود زاهد یک معجزۀ واقعی است که مردم اهمیتی به آن نمی‌دهند و جدی‌اش نمی‌گیرند، زیرا همه با فضیلت نیستند:

بر تیس نوعی اضطراب و وحشت حاکم شد. مردم از رختخواب پائین می‌پریدند، پنجره‌های چوبی کرکره‌ای باز می‌شد، فریادها از خانه‌ای به خانه دیگر و همهمه‌ای در خیابان‌ها به گوش می‌رسید. سپس هنگامی‌که می‌فهمیدند یکی از نورافشانی‌های معمول سیلوسترو است، یعنی همان نور خدا که برای درود گفتن به مرد زاهد آمده است، مردان و زنان پنجره‌ها را می‌بستند و دوباره به زیر پتوهای گرم می‌خزیدند و مایوسانه به این هشدار دروغین لعن و نفرین می‌فرستادند. روز بعد، معلوم نشد از جانب چه کسی این خبر به آرامی  در همه‌جا پیچید که شبانگاه، سیلوستروی پیر، یخ‌زده و مرده است. (بوزاتی، ۸).

این نور خداست، اما درست در لحظه‌ای که سگ و زاهد قرار است به شخصیت‌های افسانه‌ای تبدیل و باعث ایجاد تحولی انقلابی در دهکده شود، مردم این تحول را یک رسم آزاردهنده می‌دانند و به‌جای آن یک واقعیت تازه می‌نشانند: حضور خدا را با یک تدفین محقر که قانونی اجباری است نادیده بگیرند و سگ را زوزه‌کشان در کنار گور زاهد تنها بگذارند و دیگر هیچکس در دهکده از آن‌ها حرفی نزند. بوزاتی می‌خواهد تصویری آرام و دورنمایی تاریک بیافریند که قدرت درخشانش در عین آشکارگی بران و تیز نیز باشد. بوزاتی با این تصویر هم بعد ذاتی و هم بعد شهری اهالی دهکده را بازمی‌تاباند، که در این بازتاب هم کنش‌های آنها به درک فضا کمک می‌کند و هم آستانه‌ای بین واقعیت و فانتستیک در داستان‌های بوزاتی می‌گشاید: فضایی که در «سگی که خدا را دید» با تپه به‌مثابه مکانی[1] تکراری نشان داده می‌شود. از نظر تودوروف درون‌مایه‌های داستان‌های تخیلی به دو دسته تقسیم می‌شوند: درون‌مایه من و درون‌مایه تو. در این داستان به‌دلیل فرآیندهای دگردیسی که وجود دارد بیشتر درون‌مایه‌های من برجسته است. درون‌مایه‌ای که مرتبط با دگردیسی موجود زنده‌ای به‌نام گالئونه است که برای روستاییان تیس اتفاق می‌افتد. تمایزناپذیری جهان فیزیکی و جهان روانی، تکثیر شخصیت و دگرگونی دسته‌بندی مکان و زمان، مربوط به شبکه‌ای از درون‌مایه‌های من است که رابطه بین انسان و جهان را می‌سنجد. در پاراگراف زیر درون‌مایه‌های داستان گویاست:

چرا گدایان صبح‌ها تصور دریافت نان بیشتر از حد معمول دارند؟ چرا صندوق‌های صدقه که برای سالیان سال، حتی بدون سکه مانده بود، حالا صدای سکه‌های پول می‌دهد؟ (...) از ساکنین تیس که روستایی و آزاده‌اند، هیچ‌کس این موضوع را اعتراف نخواهد کرد و هرگز از دهان آنان نخواهید شنید که از یک سگ می‌ترسند. نه اینکه گازشان بگیرد، بلکه فقط از این می‌ترسند که سگ روی آن‌ها بد حساب و قضاوت کند. (بوزاتی، ۱۹).

نویسنده به‌همان میان‌گویی‌هایی که در آداب و رسوم متغیر دهکده نشات دارد، ‌بازمی‌گردد. این دگردیسی جنبه رویداد فانتستیک را برجسته می‌کند و منظرۀ ترسیم شده نقش حامل خوشایندی را برای آن رویداد بازی می‌کند. در واقع، به‌گفته بوزاتی «امر فانتستیک باید تا حد امکان به‌خود خبر نزدیک شود. (...) برای اینکه یک داستان فانتستیک موثر باشد، باید به ساده‌ترین و کاربردی‌ترین عبارات بیان شود.» (پانافیو، ۱۹۷۳: ۱۳۵).

یکی دیگر از جنبه‌های مربوط به درون‌مایۀ من، هر چند مختصر، در داستان تخیلی بوزاتی به‌روشنی دیده می‌شود، تمایز بین جهان فیزیکی و جهان روانی است. این امر مثلا در گذر از رویداد بیرونی به سوبژکتیویته رنج در دفندنته آشکار است که معتقد است سگ خدا را کشته است و فراگیری وحشت عدل الهی را در خودش احساس می‌کند و او را به این فکر می‌رساند که تمام اهالی دهکده در برابرش خواهند ایستاد. با وجود اینکه می‌داند هیچ‌یک از آن‌ها او را محکوم نخواهند کرد، زیرا هیچ‌کس هرگز صریحاً اعتراف نکرده که به سگ خدا باور دارد، اما دشمنی کور و پنهانی نسبت به او جریان خواهد داشت.

گالئونه (...) بی‌جان در گودال آب افتاده: یک گلوله پیشانی‌اش را سوراخ کرده و بی‌حرکت بر جای مانده است. دفندنته حتی برای دیدنش هم نمی‌رود. فقط برای اینکه ببیند در انباری باز نشده، پایین می‌رود و وقتی متوجه می‌شود که در را باز نکرده‌اند، به همه شب بخیر می‌گوید: «بالاخره کلکش کنده شد.» اما موفق نمی‌شود که چشمانش را ببندد. (بوزاتی، ۱۷، ۱۱۷).

همچنین یک دگرگونی در دسته‌بندی مکان و زمان در داستان وجود دارد، زیرا سگ روز بعد به‌طور مرموزی دوباره زنده ظاهر می‌شود:

لوچونی در حالی‌که خیابان را نشان می‌داد با صدای بلند گفت: «آنجا را نگاه کنید. همان سگی که می‌گویید! تازه صحیح و سالم‌تر ااز قبل!» رنگ دفندنته مثل مجسمه گچی سفید شد. گالئونه با قدم‌های سست در امتداد خیابان پیش می‌رفت. لحظه‌ای ایستاد و مردم را از پشت شیشۀ پنجرۀ کافه نگریست و بعد به‌آرامی راهش را ادامه داد. (بوزاتی، ۱۸، ۱۱۸).

بار دیگر گالئونه در پیش‌زمینه، زنده‌تر از همیشه، در قامت شهروندی آرام و قاضی سرسخت مردمان شهر، در ژست مجسمه‌ای با کالبد سخت، با نگاهی کنجکاو و آسیب‌ناپذیر است، زیرا خداوند از او محافظت می‌کند.

فانتستیک ابداعی بوزاتی که به اصالت و منسجم بودنش می‌بالد، دو بعد متضاد را بیان می‌کند: بعد واقعی، موجود و بعد قدیمی و فانتستیک. بنابراین به‌نظر می‌رسد بر پایۀ حقایق روزانۀ شهر تیس است که در آن رویدادی خارج از هنجار عقلانی روی می‌دهد. سپس این حقایق با تغییر تدریجی منظره و داستانی که از طریق یک سری تقابل‌های مکانی و زمانی روایت می‌شود، تقویت می‌شوند.

«پس ترس از سگی که خدا را دیده، دیگر یک راز نیست؟ / اما لانه هیچ‌گاه کار گذاشته نخواهد شد» (بوزاتی ص.۱۲۴). بالاخره مرگ سگ اعلام می‌شود و دهکده واقعاً تغییر کرده است. اکنون چگونه باید به عقب بازگشت؟ این جمله به ما نشان می‌دهد که چگونه تمثیل تا پایان داستان حفظ می‌شود، همچنان ما «روستاییانی آزاده‌ و صادقیم»، اما پافشاری در انجام کار نیک با عملی اختیاری به اراده یکپارچه دهکده نسبت داده می‌شود تا احساس، عقیده و گمان بدی درباره آن‌ها نشود.

نتیجه

برای نتیجه‌گیری می‌توان گفت که در روایت، قطعاً زاهد نیست که چهره شهر تیس را تغییر می‌دهد، بلکه سگ اوست. بوزاتی در این داستان از ویژگی‌های متغیر فانتستیک استفاده می‌کند تا سگ را به یک نماد تبدیل کرده و آن‌را در یک جریان روایی تفسیر نماید. تفسیری که معنای زبانی ویژگی‌های مبتنی بر ابهام و پیشنهادی را از طریق عناصر بلاغی - سبکی برجسته می‌کند. دقیقاً همه اینها شامل ایجاد تغییراتی است که توجه را از رویداد روایت شده به دنیای درونی خواننده تغییر می‌دهد تا خواننده نیز با خواندن متن در بسط معنایی همکاری کند و نیروی برانگیزاننده‌ای از پیشنهادهای فانتستیک داستان کسب و راهی خلاقانه برای خود بگشاید. یک اثر کنایه‌ای با بازی ترکیبی‌اش به شما امکان می‌دهد تا از واقعیت ملموس و باورپذیر به سمت فانتستیک، باورنکردنی اما تا حد ممکن تصور شده بپرید.

رویدادهای شگفت‌انگیزی که در ارتباط با سگ رخ می‌دهند، تغییری معمولی در دنیای فانتزی را ممکن می‌سازند، این رویدادها به ما امکان می‌دهد از شک و بلاتکلیفی به بیگانگی‌ای که به تغییر معنا منجر می‌شود، گذر کنیم. تغییر معنایی که واقعیت را درهم می‌شکند و ما را به زیبایی‌شناسی سوق می‌دهد. فانتستیک در زمانۀ کنونی که همه‌چیز در آن از یک واقعیت معمایی نشات گرفته، نگران‌کننده است و با تضادی که از یک بازی غیر عقلانی و غیر متعارف سرچشمه می‌گیرد، مشخص می‌شود. سگی که خدا را دیده است با خونسردی تقریباً انسانی در اطراف پرسه می‌زند، لحظاتی آرام و بی‌حرکت مردم را تماشا می‌کند و سپس به پرسه‌زنی‌اش ادامه می‌دهد، سگی که ناگهان سایه‌اش نمایان می‌شود، با چشمانی فسفری که نگاه‌اش در پشت سر احساس می‌شود و شاید او زبان مردم را می‌فهمد و بنابراین می‌تواند شروع به صحبت کند.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
مدیوم

«بدن مدیوم کلی ما برای داشتن یک جهان است.»
موریس مرلوپونتی