از دیدگاهِ ارسطو فرونسیس در این است که کسی با خویش دربارهٔ آنچـه کـه برای خودِ او خوب و سودمند است، به درنگ و رایزنی بپردازد و این درنگ کردن نه یک جنبه از زندگی، بلکه باید کلیتِ یک زیستِ خوب را در برگیرد. فرونسیسداشتن به معنای دانستن این است که چگونه زندگی را خوب راهبری کنیم، یعنی باید بدانیم در هر موردِ مشخص چگونه میبایست در راستای یک زیستِ خوب کنش کرد. فرونسیس البته اندیشیدنِ صرف و دور و جدای از کنش، دربارهٔ کنش نیست، بلکه هوشمندی و فهمی است که خود را در و همراه خودِ کنش نشان میدهد.
ویژگی فهم و هوشِ فرونسیسی باید در این دیده شود که در آن، ضرورتِ کنش در راستای زیستِ خوب یکسره اکنونی و حاضر است. اکنونگیِ آن چیزی که انسان از بهر آن هنگام کنش با خویش درنگ میکند، معنابخش به تکتک تأملها و تصمیمها و برپادارنده آنهاست. این اکنونگی یا معنای تاملها و تصمیمها بیمیانجی دریافت میشود، به گونهای که در فرونسیس همانند سوفیا، نوس، یعنی دریافتِ ناب در کار است.
به بیانی دقیقتر، آنچه که در فرونسیس در کار است با دریافتِ ناب همخوانی و همانندی دارد؛ برای ارسطو دریافت نابی که بیهیچ قیدی بتوان آن را دریافتِ ناب خواند (سوفیا) تنها در فلسفه دست یافتنی است. ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی میخواهد به دانشِ چیره و راهبر در کنشِ روزمره، از راه نشان دادن همخوانی و همانندی آن با دانش فلسفی، جایگاه برتری ببخشد، بیآنکه او این دو دانش را یکی بداند. هدف ارسطو این است که فلسفه را با همهٔ «فراز یافتگیِ» آن با زندگی پیوند دهد.
اما نزد ارسطو تنها نقطهٔ اشتراک فرونسیس و سوفیا در این نیست که در هر دو نوس در کار است؛ بلکه این نیز هست که هر دو از ویژگی پیوسته در کار بودن برخوردارند. در فرونسیس، انسان در هر بار و مورد با امکانهایی مشخص و محدود برای کنش روبه رو است و باید از میان آنها دست به گزینش زند و به سوی یکی از آنها دست یازد؛ بدینگونه فرونسیس رو به کنشِ موردی و محدود دارد، کنشی که آغازی و پایانی دارد. اما زیستِ خوب ساخته شده از کنشهای موردی نیست. در برابر، برای رسیدن به یک زیستِ خوب میبایست فرونسیس، رویکردی در زندگی و برای زندگی بشود که پیوسته در کار است؛ اگر چنین گردد آنگاه فرونسیس، واقعیتِ همیشگیِ نفس خواهد بود، واقعیتی که ویژگی آن این است که فهمیدن آن را به ظهور میرساند.
در این معنا، فلسفهورزیدن (سوفیا) نیز واقعیتی همیشگی و پیوسته در کار باشنده است، ولی با این تفاوت که در فلسفهورزیدن، این پیوسته در کار بودن، در سپهرِ آن چیزی در کار است که ضروری است و نمیتواند به گونۀ دیگری هم باشد.
- درآمدی بر هایدگر، ۸_۶۷.
(گونتر فیگال، ترجمهٔ شهرام باقری.)