در ظاهر، معنایی که از داستان کوتاه "قایق بیحفاظ" مستفاد میشود، نسبتاً ساده است. اکثر خوانندگان معاصر داستان میتوانند واقعگرایی را در رویکرد نوشتاری استیون کرین تشخیص دهند، اما تعداد کمی میتوانند به معانی عمیق فلسفی آن پی ببرند.
با این حال، متعاقباً مشخص است که کرین چه اندازه با طبیعتگرایان بدبین همراهی دارد. در واقع، رایجترین فهم از داستان نشاندهنده این موضوع است که سرنوشت انسان توسط نیروهای طبیعت تعیین میشود. اما کرین معنای طبیعت را چگونه توصیف میکند؟ نحوه پاسخ منتقدان به این سوال تا حد زیادی نحوه تفسیر آنها از داستان را مشخص میکند.
پیتر بویتنهویس در کتاب «ضرورتهای زندگی: قایق بیحفاظ» داستان را از نگاه اگزیستانسیالیستی بررسی میکند و با استدلالهایش نشان میدهد که داستان اصلاً طبیعتگرایانه نیست، بلکه اگزیستانسیال است. بویتنهویس برای تایید این مدعای خود اشاره میکند که طبیعت مورد اشاره در داستان توسط هیچ قانون طبیعی چه داروینی، چه مارکسیستی، یا غیره هدایت نمیشود و داستان بهجای آن، بیشتر درباره پی بردن خبرنگار به پوچی شرایط انسانی است.
اگزیستانسیالیستها مکتبی از فیلسوفان در دهه 1940 بودند که استدلال میکردند که تنها معنای ممکنی که به جهان داده میشود ذهنی است، یعنی ایجاد نظرگاهی فردی برای هر فرد. دونا گرستنبرگر این موقعیت را در «قایق بیحفاظ: دیدگاه اضافی» بسط داده است. او استدلال میکند که داستان اساساً بیانیهای طعنهآمیز درباره تفاوت بین باور انسان به جهانی عادلانه و معنادار و واقعیت جهانی است که کاملاً نسبت به نگرانیهای انسان بیتفاوت است. گرستنبرگر بر خلاف بویتنهویس اشاره میکند که خبرنگار هرگز به هیچ نوع دانش «برتر و قهرمانه» از وضعیت انسان نمیرسد، بلکه همواره بر توانایی کاذبش در «تفسیر» تجربهاش پافشاری مینماید. هر دوی این تفاسیر نشان میدهند که کرین چندان در رده «طبیعتگرایان» قرار نمیگیرد و بسیاری از نگرانیهای این منتقدان را در داستانش بازتاب میدهد، به نظر میرسد که کرین عمیقاً نسبت به امکان درک طبیعت یا جهان بدبین است، در حالی که اکثر طبیعتگرایان معتقد بودند که قوانین طبیعت تشخیصپذیر و توضیحدار است (البته اگر توسط انسان کنترل نشده باشند).
جورج مونتیرو در مقالهای با عنوان «متن و تصویر در «قایق بیحفاظ» شواهدی ارائه میدهد که نشاندهنده آن هستند که این داستان نباید بهعنوان بازگویی تجربه شخصی انحصاری لحاظ شود. مونتیرو نشان میدهد که توصیفهای کرین شباهت زیادی به آثار و منابع دیگر، از جمله یک تصویر، یک شعر و یک کتاب درسی دارد. با ترسیم این شباهتها، مونتیرو هنر کرین را در انتخاب تصاویر و شرحهای نوشتاری بر این تصاویر، در جهت خلق داستانهایش به جای بازسازی صرف وقایع واقعی میداند.
در نهایت، جیمز ناگل در «استیون کرین و امپرسیونیسم ادبی»، بیان میکند که داستان کرین از مفاهیم امپرسیونیستها در نقاشی تقلید کرده است. کرین با تأکید بر دیدگاه معیوب افراد، صرفاً تلاشی برای بازسازی «واقعیت» نمیکند، بلکه نشان میدهد که واقعیت را نمیتوان به یک دیدگاه فردی تقلیل داد. امپرسیونیستها بر این باور بودند که یک نقاشی واقعاً واقعگرایانه باید برداشت ذهنی و تحریف شدهای را که یک تصویر در ذهن حک میکند را روی بوم تصویرگری کند. ناگل استدلال میکند که در «قایق بیحفاظ» شخصیتها میتوانند با پذیرش نارساییهای دیدگاه خود از این ضعف فراتر بروند.