انبوهی از صداها در داستان کوتاه «سومین کرانه رود» نوشته ژوائو گیمارس روسا وجود دارد که با تصویر همان رودخانهای که توصیف میشود مشخص شده است. خواننده به سمت کرانه سوم کشیده میشود، در حالیکه حافظهی او فقط دو کرانه را تاب میآورد. کرانهی به اصطلاح سوم در چه زمانی و مکانی قرار دارد؟ در جستجوی این پرسش، او اسیر پرسشهایش میماند و خود را به کرانه سوم منتقل میکند، اما نمیتواند آنرا تشخیص دهد. از آنجایی که خواننده با خواندن عنوان داستان کوتاه، عناصر زبانی و برون زبانی این اصطلاح را نمییابد، اسیر تردیدها و پرسشهای خود میشود: گویی او را به کرانه سوم رود منتقل کردهاند ولی او نمیتواند آن مکان را بشناسد. خواندن این داستان کوتاه از عنوانش شروع میشود، عدد ترتیبی «سوم»، خواننده را به تلاطم میآورد و پرسشهای او شروع میشود. خواننده میپرسد: معنای سومین کرانه یا رودخانه چیست؟
عنوان کرانه سوم رود، احتمالات تفسیری متفاوتی را پیشروی خواننده میگذارد. خواننده در دام تناقض کرانه سوم میافتد، عنوان داستان به او هیچ مرجعی از این کرانه سوم در فرازبانش نمیدهد. در دید او فقط دو کرانه وجود دارد و کرانه سومی که نظم خاصی داشته و تعریفپذیر باشد، یافت نمیشود: سواحل اول و دوم رودخانه.
از طرفی حرف معین «the» در عنوان داستان (The Third Bank of the River / A Terceira Margem do Rio)، به مثابه عنصری از بیگانگی، چیزی را مشخص میکند که خواننده نمیتواند آنرا ببیند. با اینکه میداند که این حرف معین اشاره به چیزی مفرد و غیر قابل شمارش دارد. ولی عنوان داستان با آوردن عدد سوم در کنار این حرف معین، خواننده را به تناقض میاندازد.
در ادامه، درست در پاراگراف اول، میخوانیم: «پدرم مردی سربهراه و وظیفهشناس و بیشیلهپیله بود.» گذشتهی فعل «بودن» یعنی «بود» به وضعیتی اشاره دارد که دیگر نیست، یا او مرده و دیگر حضور فیزیکی ندارد، یا وضعیت فعلی او کاملاً متفاوت با وضعیت مردی است که "وظیفهشناس، منظم" بود. راوی در این بند بیان میکند که از «افراد موثق» (آدمهای حسابی) شنیده که ویژگیهای مذکور را تأیید میکردند. در پاراگراف اول، پسر، که راوی داستان است، پدر را شبیه به دیگران، فردی معمولی توصیف میکند: «[...] نه بگوبخندتر از آنها و نه عبوستر». با این حال، درست پس از آن، در کوتاهترین بیان پاراگراف، یک ویژگی ستایشآمیز از پدرش بیان میشود: «شاید بشود گفت ساکتتر».
صفت آرام و ساکتتر به صفتهایی که قبلاً استفاده شده نزدیک میشود: ۱. وظیفهشناس، ۲. منظم و سربهراه، ۳. سرراست و بیشیلهپیله. در صفت اولی ایده غم و اندوه پدر در روایت پسر تقویت میشود. پدر فردی درون نگر و گوشهگیر است که سکوت پدر را توضیح میدهد. از سوی دیگر، صفتهای بعدی به بینش اخلاقی پدر اشاره داشته و اندکی عذاب و زوال را به تصویر میکشد، گویی زمینه را برای آخرین قول پاراگراف، آماده میکند: «یک روز پدرم سفارش داد قایقی برایش بسازند». سپس پدر تا وسط رودخانه پارو زد و سالها در آنجا ماند و با کسی ارتباط برقرار نکرد: "پدرم برنگشت. جایی هم نرفت. تمام مدت روی آب همان دور و بر پارو میزد و میگشت».
راوی رودخانه را نیز مشخص میکند و به آن شخصیت میبخشد. راوی همان نوع ساختار جمله را که برای پدر بهکار برده، برای رودخانه نیز حفظ میکند: درست مانند پدر، رودخانه نیز در ابتدا با سه صفت مشخص میشود: «[...] عمیق و گود، آرام». پس از این صفتها، درست مانند توصیف پدر، صفتی وجود دارد که در مرکز توصیف رودخانه بهکار میرود: «[...] آنقدر عریض میشد که آن طرفش پیدا نبود». یادآوری این نکته به خواننده حائز اهمیت است که راوی هنگام شخصیتپردازی پدر، از صفت «آرام و ساکت» استفاده کرده که در گفتار خودنمایی میکند. چنین صفتی از نظر معنایی، نزدیک به صفتی است که برای توصیف رودخانه استفاده میشود و هر دو به صورت شهودی برای خواننده فهمیدنی هستند: در مورد پدر، او «[...] از همان اوایل جوانی، حتی از بچگیاش ساکت بوده است». در مورد رودخانه، "همواره" آرام بوده است.
این توصیفات نه تنها پدر و رودخانه را به هم نزدیک میکند، بلکه عملاً هر دو را به یکدیگر پیوند میدهد.
... پدر است که الهام میبخشد: او در رود است، درست بهسان خود رود، زیرا سفر در درون اوست: هر دو جزء یکدیگرند، عناصر جداییناپذیر در یک واحد. پدر در قایقش "تنها، بیهدف" در رودخانه است. پدر به آب روان تبدیل میشود و این انحلال پدر در آب روان نوعی آزادی است.
به گفته پسر/راوی، سالها که میگذرد، پدر چهرهای غیر انسانی پیدا میکند: «[...] موی سر و صورت پدرم برای خودش جنگلی شده و ناخنهاش هم دراز شده. پیش خودم او را لاغر و مریضاحوال تصویر میکردم، با صورتی سیاه از ریش و آفتابسوختگی، کموبیش عریان.» به نظر نمیرسد که او نیازهای فیزیولوژیکی داشته باشد و اتفاقاً نگران بدن، لباس یا غذای خود نیست، همانطور که در گزیده زیر میبینیم:
فقط کمی از غذایی که برایش زیر آن تختهسنگ میگذاشتم برمیداشت، آنقدر کم که به نظر من برای زنده ماندن آدم کافی نبود. با این وضع چه حال و روزی داشت؟
غیبت جسمانی پدر در میان اعضای خانواده، به حضور او ماهیتی متفاوت میدهد، زیرا او به یک تصویر تبدیل میشود، تصویری ثابت در ذهن آنها. و اینکه راوی همیشه با صفت ملکی «پدر ما / پدرم» به پدرش اشاره میکند با دعای پروردگار ما در کتاب مقدس رابطهای محاورهای ایجاد میکند.
از آنجایی که در داستان کوتاه، رفتهرفته اشاره به «پدر ما» بیشتر و بیشتر میشود، دعای پروردگار ما بیشتر به ذهن تداعی میشود. این تداعی توسط عناصر دیگری در داستان کوتاه ایجاد میشود که یک واحد معنایی خاصی را ایجاد میکند. این پدر شبیه پدر کتاب مقدس است، زیرا او در بین دو جهان قرار دارد و به او قدرت داده شده تا زندگی بسیاری از مردم را تغییر دهد، حتی اگر به نظر برسد که آنجا نیست. او همچنین شبیه خدایی است که نیاز به پیشکش دارد، گویی پسر موظف است لباس و غذا را به وجود الهی بسپارد. همان سهگانه صفتهایی که پدر و رودخانه از آنها تشکیل شدهاند، در حافظه خواننده، خدای کتاب مقدس را که پدر، پسر و روحالقدس، همگی در «واحد»اند را منعکس میکند. کنشهای پسر نیز به چنین ارتباطی کمک میرساند، زیرا کنشهای پسر را میتوان به شاگردی تشبیه کرد که رسالتش گسترش داستان پدر است.
احساس گناه و بخشش، احساسی است که در رابطه با پسر وجود دارد و مضامین دینی را نیز مطرح میکند. راوی/شخصیت با استفاده از تکرار عباراتی، مثلاً صفت "بزرگ"، به شدت به گناه خود اشاره میکند: "گناه بزرگ من چه بود؟" در پاراگراف قبل از آخر، اکنون تأکید بر بخشش است که با تکرار فعل «التماس کردن» انجام میشود: «و من دارم طلب بخشایش میکنم، التماس میکنم.»
کلمه التماس سه بار در داستان تکرار شده است. این عدد در داستان بسیار پرمعنا و تکراری است. تکرار فعل التماس، انسان را به یاد دیسکورس دینی و آیینی میاندازد، مانند نماز دسته جمعی.
اوج داستان کوتاه زمانی اتفاق میافتد که پدر پیشنهاد پسر را برای تعویض جای خود میپذیرد. «صدایم را شنید. از جاش بلند شد (برخاست). پارویش را به کار انداخت و آمد طرف من. پیشنهادم را قبول کرده بود» میتوان متوجه شد که فعلهای «شنید» و «به کار انداختن» باعث نزدیکی به پدر میشوند: فعل اول اشاره به التفات کسی برای دانستن نظر طرف مقابل است تا آنچه را میخواهد بگوید، در نظر بگیرد و فعل دوم همراه با فعل "برخاستن" نشاندهنده حرکتی از بالا به سمت پایین قایق دارد. حرکتی که این معنی را میدهد که عمل به آرامیانجام شده است. چنین آرامشی برخلاف ترس و یأسی است که راوی با دیدن پدرش که به سوی او میآید احساس میکند: دویدن.
قابل توجه است که فرار و بیماری آینده راوی این باور را تقویت میکند که هیچ کس نمیتواند چهرهی خدایی را ببیند و از آن تجربه سالم بیرون بیاید. به همین دلیل است که راوی پس از فرار از دست پدرش تا دیگر او را پیدا نکند، برای پناه دادن به جسدش تقاضای قایقی کوچکی میکند تا مانند پدرش سالها در رودخانه دوام بیاورد و جسد او را پناه دهد. در برهوت پرتافتادهی زندگیاش بماند و این زندگی را کوتاهتر کند، میتوان نتیجه گرفت که احتمالا به خودکشی او اشاره میکند.
«قدرت و خصلت شاعرانه آخرین کنش پسر قابل توجه است، اما محدودیتهای چنین کنشی نیز آشکار میشود: چون نمیتواند روحش را به رودخانه بدهد، در آخرین فداکاری ممکن، بدنش را به رود تقدیم میکند. بدنی خسته، تهی شده از زندگی که هنوز ارزش نمادینی دارد. پسر راه دیگری را انتخاب کرد، اما در نهایت به آن کرانهای رسید که همه کرانههای دیگر را در یک مسیر جهانی در بر میگیرد. ژست و کنش او، علیرغم فقدان قوام فداکارانه پدرش، قدرت یک کنش و ژست مؤثر نمادین را حفظ می کند.»
بنابراین، پسر در آخرین کنشاش، میخواهد راه پدرش را دنبال کند و به همان رود تبدیل شود. این میل به وضوح در جمله پایانی داستان کوتاه مشخص است، که در ساختارش، سهگانه دیگری را آشکار میکند که آخرین عنصرش بقیه را نیز در بر میگیرد، درست مانند زمانی که پدر و پسر توصیف شدند:
- توصیف پدر: «پدرم مردی سربهراه و وظیفهشناس و بیشیلهپیله بود.»
- توصیف رودخانه: «[...] عمیق و گود، آرام» و «[...] آنقدر عریض میشد که آن طرفش پیدا نبود».
- میل اساسی پسر: «[...] و من روی (پایین) رود، گم شده در رود، درون رود... رود.»
تفاوت اساسی در سهگانه فوق، در این است که توصیف مربوط به پسر صرفاً از اسم تشکیل شده است. بهتر است بگوییم، از یک اسم معین تشکیل شده است، «رود» که پژواک و همراه با واژههایی است که حوزه کنش رود را مشخص میکند: «روی رود (پایینترین قسمتش)» به معنای مکان کمتر مرتفع. «گم شده در رود (دورترین قسمتش)» به معنای مرتفعترین مکانش و «درون رود» به معنای عمقی از رود که به این ایده اشاره دارد که این قسمت بین "پایین" و "دور" است. گویی خواننده توانسته یک خط سینوسی را تجسم کند که رود در آن بالا میرود و سپس سعی میکند پایین بیاید، اما نه در یک فرود کامل:
میتوان گفت که در مورد پدر و رودخانه، این سهگانه بر ویژگیهای واحد یا همان مرجع تمرکز دارد و به بزرگترین آنها ختم میشود که به ترتیب «آرام» و «عریض» است. در مورد پسر، سهگانه بر رود تمرکز میکند: «من» که خود رودخانه است، ساحتهای کنشاش را دنبال میکند و در رودخانه به اوج خود میرسد که هم پسر و هم رودخانه را در بر میگیرد و به نمادی از تعامل بین آنها تبدیل میشود. از وحدت از این سهگانه میتوان به سر سهگانه داستان کوتاه رسید: پدر، پسر و رودخانه.
میتوان تعامل پسر با رودخانه با لحظهای نشان داد که پسر جسدش را به رودخانه تقدیم میکند، و تعامل پدر نیز به وضوح با اعمالش، که کرانه سوم را محدود میکند نشاندادنی است. اما نمیتوان تعامل پسر با پدرش را نشان داد، زیرا بیشتر ضمنی است و در یک رویداد خاص قابل تشخیص نیست.